شناخت خود و هوش هیجانی
مواجهشدن با خود بسیار دشوار است؛ خصوصاً هرچقدر زمان و فاصلهی بیشتری از کودکی سپری شود، ممکن است شخصیت و شناخت ما در بزرگسالی به چالش کشیده شود، چون در زمان مناسب به آن پرداخته نشده و در بستر ارزشگذاریها، امکان شناخت و پرورش خلاقیت نزول یابد. باید توجه داشت خلاقیت با استعداد و هوش متفاوت است؛ دربارهی استعداد میتوان گفت: وجود ما ابعاد مختلفی دارد و هر انسانی ذاتاً بدون گذراندن آموزش حرفی برای گفتن ندارد.
اگر کودک در محیطی درست تحت آموزش قرار گیرد، بهواسطهی بستر آزادانه و رها و در محیطی غنی در همهی زمینهها، شروع به نمایاندن درونیات خود میسازد؛ در چنین محیطی، استعداد با سرعتی نسبت با سایر شاخصها سریعتر رشد مییابد؛ چون از درون نشأت میگیرد؛ استعداد، درحال کشفشدن است؛ چون ذهن، رها و سرشار از برونریزی است؛ در نتیجه خلاقیت نمود مییابد، هوش هیجانی فعال میشود و شروع به ساختن و یافتن راهحلی از زوایای مختلف میکند؛ یعنی در جهت استعدادش، روند خلاقیتاش رشد مییابد.
در تعریف هوش، باید گفت: هوش میزان درک ما از محیط و فرآیند خلاقیت است و رشد کرده و افزایش مییابد. رشد و پرورش خلاقیت برروی تمام جنبههای شخصیتی کودک، اعم از هوش هیجانی، مهارتهای برونفردی و درونفردی و… مؤثر است؛ یعنی آنچه که شاخص شخصیت کودک است و کشف و پرورش مییابد و باعث میشود کودک در سایر زمینهها برای مواجهه انگیزه یابد و استعداد، موتور محرک یا انگیزهی او برای بالابردن شناخت و توانایی خود و تجربه در زمینههای مختلف خواهد شد.
درواقع سه امر در روند پرورش و رشد کودک اهمیت اساسی دارند:
«تجربه»، «مهارتهای فردی، اجتماعی» و «انگیزه»
پیرامون «انگیزه» باید گفت امری ذاتی است؛ میزان آن نیز در تمام کودکان یکسان نیست؛ «انگیزه» بهوسیلهی مهارت افزایش مییابد؛ هرچند عواملی چون ژنتیک و ذات را نمیتوان تغییر داد؛ اما مثلاً دربارهی فردی که ذاتاً درونگراست؛ ما بهعنوان هدایتگر وظیفه داریم محیطی فراهم کنیم که در آن بتوانیم از تمام ویژگی درونگرایی آن بهره برده و سطح موارد شاخص شخصیتی او را افزایش دهیم؛ تا همان موارد به «انگیزه» تبدیل شوند و از طریق پرورش آنها سایر ابعاد را رشد داده و به مرحلهی خلاقیت برسانیم.
در کنار «انگیزه» که امری ذاتی است، مهارت، وابسته به «ابزار» است؛ و «ابزار» در جهت بیان و پرورش حواس پنجگانه. استفاده از هر ابزاری که به بیان و شناخت حواس پنجگانه یاری رساند، به مهارت تبدیل میشود. انگیزهی درونی زمانی رخ میدهد که ما از انجام یک فعالیت، بدون درنظرگرفتن نتیجه و پاداش، تنها لذت ببریم؛ چون به ما فرصت کشف و شهود میدهد و این جستوجوگری در تواناییمان لذتبخش خواهد بود.
ما امکان استفاده از محیط، ابزار و امکانات اطراف را در اختیار کودک قرار میدهیم، تا بتوانند امکان نتیجهگرفتن و مواجهشدن با آن را داشته باشد؛ تجربهی مکانهای مختلف، تجارب شنیداری، بصری، چشایی و بویایی، امکان لمسکردن و مواجهه با عناصر گوناگون.
مهارت و دانستههایی که در اثر درگیرشدن با محیط پیرمون حاصل میشود، همان تجربیات او هستند که در شیوهی جستوجو و کشف، او را یاری میرساند. «کنجکاوی»، مهمترین فاکتور کودک برای شناخت پیرامونش است و اگر «کنجکاوی» را از او سلب کنیم، چیز دیگری برای او جهت ارتباط و درک جهان باقی نمیماند.
بنابراین «انگیزه» زمانی به وجود میآید که کودک آنچه که در ذهناش میگذرد را دنبال کند؛ یعنی در بستری مناسب و محیطی امن و شاد، امکان پیگیری کنجکاوی ذهنی را بیابد؛ در این زمان است که «انگیزه» رشد یافته و با ایجاد مهارت و ارتقای توانمندیها، تجربیات مورد نیاز را کسب و همهی این موارد درکنارهم فرآیند «خلاقیت» را شکل میدهند.
همچنین در پرورش «خلاقیت»، محیط امن و شادِ درون خانوادهها نیز بسیار حایز اهمیت است؛ اما به همان نسبت، مناسبات رفتاری خانواده نیز نقش بهسزایی در شکلگیری شخصیت کودک دارد؛ شکل تربیتی و مناسبات خانواده، براساس فرهنگ هر خانواده، کاملاً با هم متفاوتاند و همین تفاوتها، در شکلگیری شخصیت کودکان، تأثیر بهسزایی دارند.
درعینحال، نکتهی قابل توجه آن است که نقش چهارچوب و تعاریف خانواده در تربیت کودک را باید در نظر داشت؛ به این معنی که هرچه تربیت کودک در عین آزادی و شادی، در بستری مناسب صورت پذیرد، کودک ذهنی منظمتر و در نتیجه پذیراتری برای آموزش دارد. در رابطه با مبحث «خلاقیت» باید گفت: خلق اثر، زمانی میسر میشود که ذهنی منسجم داشت؛ زیرا ذهن پراکنده نمیتواند خلاق باشد.
از دلایل اصلی به پایاننرساندن تجربیات، برخوردارنبودن از نظم ذهنی است؛ فردی که نظم ذهنی دارد، به این میاندیشد که نتیجهی عَملی که در حال انجام آن است را خواهد دید؛ در واقع میتواند هیجان ذهنی خود را که ناشی از تأثیرپذیری از محیط است، تحت کنترل درآورده و بر موضوعی تمرکز کند؛ چون پیش از آن، تخلیهی انرژی و ذهن، صورت گرفته است؛ منظور ارتباطی مستقیم بین سرگرمیهای هیجانانگیز و تخلیهی انرژی و آرامش ذهن است؛ از اینرو هم در بستر خانواده و هم در بستر آموزشی، باید تعادلی برقرار باشد؛ چراکه ذهن کودک بسیار متلاطم و پر از تصویر و اطلاعاتی است که پیوسته آنها را دریافت میکند.
در تجربه کردن هدایت نقش بهسزایی دارد . این به آن معناست که هدایتگر در محیط آموزشی بستری فراهم میآورد که ذهن متلاطم کودک (که در هر کودک منحصربهفرد است) نظم و آرامش یابد تا بتواند وارد سطح پرورش، خلاقیت و ایدهپردازی گردد و همزمان به کودک یاری میرساند که تجربهای را که آغاز کرده، به پایان رساند.
قسمتهای قبل این پرونده را اینجا بخوانید:
قسمت اول: چیستی خلاقیت و جایگاه آن در کودکی